۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

جنبش سبز و پرچم مظلوم!

علی ميرفطروس

« ما برای شما پيام آور راستی و حقيقت بوديم، ولی اين پيام ها در دهان های مان به دروغ تبديل شدند. ما برای شما آزادی به ارمغان آورديم که در دستان ما به شلاق تبديل شد. ما به شما وعدة حيات و زندگی داديم، ولی صدای ما به هر کجا رسيد، درختان را خشکاند و صدای خِش خِشِ برگ ها به هوا برخاست». (اکبر گنجی، به نقل از آرتور کويستلر)
تاريخ معاصرايران، تاريخ ايديولوژی ها و درنتيجه، تاريخ فرقه ها و تفرقه های سياسی است، هم ازاين روست که ما، عموماً، نتوانسته ايم از «من فرقه گرايانه» به «مای ملّی» فرا روييم، پس بی جهت نيست که هريک، شعار و پرچم و پيرو خود را داريم و ... در مقالة «رستاخيز ملّی: ضعف ها و ضرورت ها» يادآورشده بودم که رستاخيز ملّی ايرانيان بخاطر ترکيب متفاوت و گاه متضاد نيروهای آن، بسيار شکننده و حسّاس است، اما جوهر جوان، پويا و مدرن اين رستاخيز چنان است که ساختار نظام اسلامی را می شکند و نفی و تغيير تماميت رژيم را درچشم اندازخود دارد، لذا لازم است تا همة ايرانيان آزاديخواه - با حسّ مسئوليت - در مراقبت، محافظت و ارتقای آن بکوشند۱ برخی حوادث ناگوار در ميان ايرانيان معترض به کودتای انتخاباتی در برخی شهرهای اروپا و کانادا) دربارة وجود يا عدم وجود پرچم ملی ايرانيان درتظاهرات ها( وخصوصاً موضعگيری های اخير آقای اکبر گنجی، نگرانی های موجود دربارة شکنندگی جنبش سبز را مضاعف می کند. دوسال پيش وقتی با تلفن دوست عزيزم، دکترمينا راد، از آزادی اکبر گنجی آگاه شدم، اشک شوق و شادی را در ديدگانم احساس کردم. درگذشته ای نزديک، نقد تاييدآميزی بر آخرين آثار و عقايد گنجی در زندان جمهوری اسلامی نوشته بودم۲، امّا وقتی گنجی به خارج از کشورآمد، اوّلين پرسش من اين بود که: «او برای چه آمده است؟ » ... با چنين پرسشی بود که با وجود «پرستش» بسياری از دوستان، از شرکت درجلسة سخنرانی گنجی در پاريس خودداری کردم. و گويا در همين جلسة پاريس بود که گنجی از جداسری ها سخن گفت و از عدم هرگونه همکاری با برخی از نيروهای سياسی و مبارزاتی ... بدين ترتيب: کسی که فراتر از سازمان های سياسی- ايديولوژيک، می توانست عامل «وصل» نيروهای مبارزاتی عليه رژيم جمهوری اسلامی باشد، درهاله ای از خودبزرگ بينی و مصالح سياسی، عملاًَ، عامل «فصل» و پراکندگی نيروهای ملّی و مبارزاتی گرديد. اکبر گنجی که از نهادسازی های انقلابی برای رژيم اسلامی و سپس مقالة «غرب ستيزی...» تا «مجمع الجزاير زندان گونه» و «مانيفست جمهوريخواهی»، راه تعالی و درازی را پيموده بود، پس از خروج از ايران و اقامت درخارج از کشور، با نوعی «بازگشت به خويش»، گويی، به اصل اسلامی خويش باز می گردد. اين «بازگشت به خويش»، البته، حق طبيعی اکبرگنجی است، امّا وقتی او در يک مسئولیّت حسّاس سياسی- مبارزاتی قرار می گيرد، شايسته است که بافروتنی بيشتری عمل کند تا خود، مصداق اين سخنش(خطاب به اصلاح طلبان حکومتی( نباشد:- « پريشان آغاز کرديد،وپريشان تر به پايان می بريد!» گنجی درگذشتة نزديک از دکتر عبدالکريم سروش، دکتر علی شريعتی و مجتهد شبستری و ديگران،که تلاش می کردند «از دلِ دين، دموکراسی و پلوراليسم و جامعه مدنی و تساهل و تسامح و روامداری و حقوق بشر را بيرون آورند» انتقاد می کرد و معتقد بودکه:«کتاب (قرآن) و سنت قطعی پيغمبر با ليبرال دموکراسی و سوسيالدموکراسی تعارض دارد ... و دانة دموکراسی يا ليبرال دموکراسی را در مزرعة دين نمی توان نشاند... ».۳ او در سال ١٣٧٩ درمقالة «بن بست اصلاحات»، فاتحة اصلاحات را خوانده و حتّی ختم خاتمی را گرفته بود و می گفت: «خاتمی کسی است که حقيقت را در پای مصلحت - برای توجيه وضع موجود- فدا کرد و امکان اصلاحات دموکراتيک را منتفی ساخت ... خاتمی نه می خواهد و نه می تواند رهبر جنبش باشد ... »۴ هم از اين رو بود که گنجی، خُسران زده و خروشان، از خويش انتقاد می کرد که با انديشه ها و عملکردهايش، چرا موجب «مشروعيت عقلانی و قانونی» خاتمی و ديگر دوستانش شده است. آيا اينک، اکبرگنجی در مهندس ميرحسين موسوی، کدام شخصيت ترقيخواهی را کشف کرده که اينچنين به حمايت و همگامی وی برخاسته است؟ آقای گنجی آيا با کدام کارنامه ی مهندس موسوی، وی را پيام آور آزادی، دموکراسی، جامعة مدنی و رفاه اجتماعی می داند؟متأسفانه گنجی در اين حمايت و همگامی ، چنان افراط می کند که با نوعی انحصارطلبی می کوشد تا با مصادرة «جنبش سبز»، اين رستاخيز ملّی را به «هواداران مهندس موسوی» تقليل دهد، در حالی که چه از نظر انديشه و چه از نظرکارنامه و عملکرد سياسی، مهندس موسوی به مراتب، عقب تر از سيدمحمد خاتمی است، به اين دليل روشن که مهندس موسوی يک «اصولگرای اصلاح طلب» است که «اصولگرايیِ» وی بر اصلاح طلبی او رجحان دارد. اين امر، از يکطرف، موسوی را به محمود احمدی نژاد اصولگرا، و از طرف ديگر، موسوی را به محمد خاتمی اصلاح طلب نزديک می کند. شايد همين «اصولگرايی موسوی» بود که توانست وی را - برخلاف خاتمی- از صافی شورای نگهبان رژيم بگذراند و ... جلوة ديگری از انحصارطلبی و تقليل گرايی اکبر گنجی، تأکيد او بر عدم وجود پرچم ايران درجنبش سبز است. اين امر، خصوصاً در آخرين بيانیة وی- که متأسفانه «حکم حکومتی رهبر» را تداعی می کند - چشمگير است :«از همين لحظه به طور شفاف و به صراحت تمام اعلام می کنيم: اوّل- شعار کمپين «جنايت عليه بشريت» به شرح زير است: جنگ؟ نه. تحريم اقتصادی؟ نه. محاکمة سران رژيم به جرم «جنايت عليه بشريت»؟ آری. دوّم- نماد کمپين «جنايت عليه بشريت»، سبز سبز است و ما هيچ پرچمی، جز نماد سبز بالا نخواهيم برد. سوّم- تمامی افرادی که با اين شعارها موافقند، می توانند در اين کمپين شرکت کنند ...» ۵بنا بر شواهد تاريخی، در نزد ايرانيان باستان، پرچم، احترام و قداست خاصی داشت و نماد نوعی «هویّت ملّی» به شمار می رفت. برطبق اين اسناد، در ايران باستان علاوه برپرچم های متنوع ارتشيان وسپاهيان،پادشاهان نيزپرچم خاص خود را داشتنداما پرچم ملی و رسمی کشور ،پرچمی بازمانده‌ از درفش کاوه آهنگر بود که «درفش کاويانی» خوانده می‌شد.در شاهنامه فردوسی نيز به نشانه‌هايی برمی‌خوريم که قداست پرچم را در نزد ايرانيان نشان می‌دهد، مثلاً هنگامی که «گرامی» پسرجاماسب، با دشمن نبرد می‌کند و بر اثر ضربه‌های دشمن، دو دستش بريده می‌شود، او پرچم سپاه را با دندان نگاه می‌دارد تا از فرو افتادن آن برزمين جلوگيری کند. اين روايت نشان می دهد که حضور و احتزاز پرچم درميدان های نبرد تا چه حد برای نياکان باستانی ما اهميت و احترام واعتبارداشته است. دربارة قدمت تاريخی و جايگاه ارزشی رنگ های سبز، سفيد و سرخ بر پرچم ايران، کافی است به کتيبة زير از دورة هخامنشی نگاه کنيد که اينک در موزة « لور» ، نگهداری می شود.
با حملة تازيان و گُسست يا انقطاع ژرف در تاريخ ايران، ارزش ها و نمادهای ملّی ما، و از جمله درفش ملّی ما، نيز دستخوش تغيير و زوال و زبونی شدوسپس ،حملات و هجوم های ۱۰۰۰ سالة قبايل بيابانگردبه ايران،باعث تعميق و تداوم انقطاع فرهنگی وانحطاط تاريخی ملت ماگرديدند،با اين حال،در سال ۴۱۰ خورشيدی ( ۱۰۳۱ ميلادی ) سلطان مسعود غزنوی دستور داد تا نقش شير را بر پرچم موجود اضافه کنند و از آن هنگام تا انقلاب اسلامی ۱۳۵۷، تصوير شير بر روی پرچم ملّی ايران باقی و برقرار ماند.در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکّه هائی زده شد که بر روی آن نقش خورشيد بود، رسمی که به سرعت در مورد پرچم ها نيز رعايت گرديد. در مورد علّت استفاده از خورشيد، از جمله به تأثير آئين مهرپرستی و ميترائيسم اشاره کرده اند که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کُهن ترجيح دادندتا خورشيد بر روی سکّه ها و پرچم ها،بر پشت شير) سمبل هيبت وقدرت و شوکت) قرار گيرد.از دوران حکومت شيعی صفويان تادوران قاجارها، تصوير شير و خورشيد بر پرچم ها نمايان بود. با پيروزی جنبش مشروطه، پرچم ايران به موضوعی داغ در ميان مشروطه خواهان و مشروعه طلبان بدل گرديد: نمايندگان مردم در مجلس های اوّل و دوّم به تدوين قانون اساسی و متمّم آن می پردازند. در اصل پنجم متمّم قانون اساسی آمده بود: «الوان رسمی بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است»، شماری از روحانيون مشروعه خواه استفاده از تصوير را حرام می دانستند. امّا نمايندگان نوانديش در توجيه رنگ های به کار رفته در پرچم به استدلالات دينی متوسل شدند و گفتند: « رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و لذا رنگ اسلام است، بنابراين پيشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ايران قرار گيرد. در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخی استناد شد که رنگ سفيد، رنگ مورد علاقة زرتشتيان است، اقليت دينی که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگی کرده اند و اين که سفيد، نماد صلح و آشتی و پاکدامنی است و لازم است در ميان رنگ سبز و سرخ قرار گيرد تا مبشر صلح و آشتی اقوام مختلف باشد. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد. وقتی نمايندگان روحانی با اين توجيهات، مجاب شدند و زمينه مساعد شد، نوانديشان حاضر در مجلس، سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال ۱۲۸۵ هجری شمسی ۱۹۰۶ ميلادی) به پيروزی رسيد يعنی در برج اسد (شير). از سوی ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علی هستند و «اسدالله» از القاب حضرت علی است، بنابراين، شير، هم نشانة مرداد است و هم نشانة امام اوّل شيعيان، در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانة ماه مرداد به پيروزی رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندی و گرمای خود است پيشنهاد می کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد، هم نشانة علی باشد ، هم نشانة ماه مرداد و هم نشانة چهاردهم مرداد يعنی روز پيروزی مشروطه خواهان» .... بدين ترتيب:بانوعی« مشروطه ايرانی» (به تعبيردکتر آجودانی) برای اولين بار پرچم ملّی ايران به طور رسمی در قانون اساسی مشروطيت به عنوان نماد استقلال و حاکمیّت ملّی مطرح شد و از آن هنگام هيچگاه تصوير شير و خورشيد از روی پرچم ملّی ايران برداشته نشد تا انقلاب اسلامی۱۳۵۷. گفتنی است که در کنفرانس ژنِو) بسال ۱۲۸۴ خورشيدی( فروهرِ صمدخان ممتاز السلطنه، وزير مختار ايران، توانست با کوشش های پيگيرش، در کنار صليب سرخ، نشان شير و خورشيد سرخ ايران را به تصويب برساند۶. بنابراين: مخالفت آقای گنجی با پرچم ملّی و يا تقليل آن به «نماد سلطنت طلبان»، اگر حاکی از دشمنی با نمادِ ملّی ايرانيان نباشد، بی ترديد، نشانة ناآگاهی وی از تاريخ و فرهنگ ايران است.
رستاخيز ملّی ايرانيان، اينک، از «شعارهای قانونیِ» مهندس حسين موسوی و ديگر اصلاح طلبان حکومتی عبورکرده و سرنگونی کلیّت رژيم اسلامی را هدف خود قرارداده است،لذا، در شرايط حساس کنونی، عمده کردن شبه مسئله ها و سرگرم کردن آزاديخواهان، به مسئله نماها و آگاهی های کاذب، نوعی ايجاد سنگرهای مصنوعی در مقابله با سنگر استبداد و ارتجاع حاکم بر ايران است و هوشياری نيروهای سياسی و مبارزاتی را طلب می کند. به اعتقاد من، شعاراخير اکبر گنجی:)«جنگ؟ نه. تحريم اقتصادی؟ نه. محاکمة سران رژيم به جرم «جنايت عليه بشريت»؟ آری ( !متضمن خواست های کنونی ملّت ما نيست. ازاين گذشته،شعار«محاکمة سران رژيم به جرم جنايت عليه بشريت»؟چه بساکه دامنگير مهندس حسين موسوی نيز گردد(بخاطر مسئوليت او درزمان قتل عام زندانيان سياسی در شهريورماه۶۷)…. به باور من، انجام رفراندوم برای تعيين نوع نظام) زيرنظر سازمان های مستقل ملی و بين المللی( عينی ترين و عاجل ترين خواست ملّت ما برای گذار آرام ومسالمت آميز به جامعة باز و آزاد و دموکراتيک است. آيااکبر گنجی و يارانش به اين خواست ملّی، معقول و مدنی، باور دارند؟
چنين باد!http://www.mirfetros.com/

هیچ نظری موجود نیست: